نقشه ی اشیا را زیر رو می کنم
تا قدمی یا وجبی
رد پای جفت شده از آدم را
بر پلک های سنگ شده ازهجوم شن ها
ببینم
آن پاره ابر جدا شده از خورشید
دوباره هوس باریدن دارد
و زمین بی خالق شده
برای خدا نقش بازی می کند
گاهی زوزه ی آواره ها
گرگ شب را به خجالت می کشد
تا فرصتی برای صداها
بماند
نطفه های مانده در گلو
فریاد می شوند
برای یک اعتراف ساده
برای خدایی مرده از نقش هایم
قربانی کردن چه سود؟
می دانم
آدم و خدا
با هم زنده اند
مردن من
مردن اوست ...
سلام هر وقت کد را گذاشتی خبرم کن تا سیستم را برای وب شما فعال کنم
موفق باشید
ضمنا این کد فقط برای وبلاگ شما اعتبار داره.
کدرو گذاشتم ولی نمیش نمیدی
سلام
شما که توی بلاگ اسکای وبلاگ داری